زندگی تلخ
بنجامین عاشق

اگـــــــر سرت را برروی سینه ام بگذاری.....

هیچ صدایــــــــــــــــــــــــ نخواهی شنید

قلبــــــــ مـنـــــــ(♥)

طاقت این همه خوشی را نـــــــــدارد....!!!

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (8:14) |

خندیدن، خوب است


   قهقهه، عالی است


گریستن، آدم را آرام می کند


اما…


لعنت بر بغض!

حلالم کن

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (8:12) |

     برات گردنبندی از گریه خریدم !
                   یادت باشه اگه فراموشم کنی ، گریه هام گردن
توست !

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, (7:59) |

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من...

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

نوشته شده توسط جلیل بنجامین پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:14) |

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،

که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .

و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
 

هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .

 و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

هنر نبودن دیگری
 

نوشته شده توسط جلیل بنجامین پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, (17:13) |

دلم احساس غم دارد

       دراین انبوه ویرانی

کمی تاقسمتی ابری

       وشایدبازبارانی...

نوشته شده توسط جلیل بنجامین جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, (19:48) |

نایی دگر ندارم  ، خندیدنم به زور است  

ماندم در این دو راهی، دنیا چه سوت و کور است   

 

در غم اسیر و مبهوت ،از زندگی گسستیم 

نفرین بر این زمانه ، مرگم که بی شعور است  

 

در کارزار هستی ، می گویمت تو پستی  

با قلب من غم تو ، بد جور جفت و جور است  

 

خواهم کمی بنالم ، تا تو شوی کنارم  

اما چه سود یارم ، سر منزل غرور است  

 

غم در کمین نشسته ، لبخند چهره بسته  

در قلب این شکسته ، بی راهه ها وفور است  

 

دلتنگ از عزیزان ، خوشی زما گریزان  

سیمای اشک ریزان ، شادی چه بی حضور است

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, (19:4) |

میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...

در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم...

                              
 در دلم دلتنگی ام را... 

                         در سکوتم حرفهای نگفته ام را...

                    در لبخندم غصه هایم را...       

 

و حال که این زمان است ...

    طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد ...

                    می روم ...

         می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم ...

                       خدا را می خوانم ...

  خدایا.....

                      سرای محبت کجاست ...؟

        ولی باز جز سکوت کوچه جوابی نمیشنوم ...

     چند روزی میروم...بی انگیزه تر از همیشه...

                       در جستجوی لحظه ای فراموشی...

                     اندکی هوای غیر از اینجا...

   به هرکجا که آسمانش این رنگ نباشد...

                        میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, (19:2) |

گاهی برو...گاهی بمان...گاهی بخند...

گاهی گریه کن...گاهی حرف بزن...گاهی فریاد بزن...

گاهی قدم بزن...گاهی سکوت کن...گاهی رها شو...
... ...
گاهی ببخش...گاهی یاد بگیر...گاهی سفر کن...

گاهی اعتماد کن...گاهی بازی کن...گاهی فراموش کن...

گاهی زندگی کن...گاهی باور کن...

گاهی بزرگ باش...گاهی کوچک باش...

گاهی چتر باش...گاهی باران باش...

گاهی شب باش...گاهی مرد باش..

گاهی فرشته باش...گاهی سیلی بزن...

گاهی مرگ...گاهی زندگی...

گاهی سوال...گاهی جواب...
 
گاهی دریا ...گاهی برکه...

گاهی همه چیز...گاهی هیچ چیز...

اما همیشه... همیشه انسان باش....!

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, (18:56) |

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق

یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق

بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار

اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار

زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی

رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !

آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک

اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک

تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود

دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود

تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری

تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری

پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟

تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی

داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من

رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟

تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق

منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق

نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه

تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه

عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک

گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !

نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش

و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره

پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره

اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم

بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک

ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد

روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, (18:50) |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد