اگـــــــر سرت را برروی سینه ام بگذاری.....
هیچ صدایــــــــــــــــــــــــ نخواهی شنید
قلبــــــــ مـنـــــــ(♥)
طاقت این همه خوشی را نـــــــــدارد....!!!
خندیدن، خوب است
قهقهه، عالی است
گریستن، آدم را آرام می کند
اما…
لعنت بر بغض!
برات گردنبندی از گریه خریدم !
یادت باشه اگه فراموشم کنی ، گریه هام گردن توست !
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری
دلم احساس غم دارد
دراین انبوه ویرانی
کمی تاقسمتی ابری
وشایدبازبارانی...
نایی دگر ندارم ، خندیدنم به زور است
ماندم در این دو راهی، دنیا چه سوت و کور است
در غم اسیر و مبهوت ،از زندگی گسستیم
نفرین بر این زمانه ، مرگم که بی شعور است
در کارزار هستی ، می گویمت تو پستی
با قلب من غم تو ، بد جور جفت و جور است
خواهم کمی بنالم ، تا تو شوی کنارم
اما چه سود یارم ، سر منزل غرور است
غم در کمین نشسته ، لبخند چهره بسته
در قلب این شکسته ، بی راهه ها وفور است
دلتنگ از عزیزان ، خوشی زما گریزان
سیمای اشک ریزان ، شادی چه بی حضور است
میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم... و حال که این زمان است ... طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد ... می روم ... می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم ... خدا را می خوانم ... خدایا..... سرای محبت کجاست ...؟ ولی باز جز سکوت کوچه جوابی نمیشنوم ... چند روزی میروم...بی انگیزه تر از همیشه... در جستجوی لحظه ای فراموشی... اندکی هوای غیر از اینجا... به هرکجا که آسمانش این رنگ نباشد... میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...
در دلم دلتنگی ام را...
در سکوتم حرفهای نگفته ام را...
در لبخندم غصه هایم را...
گاهی برو...گاهی بمان...گاهی بخند...
گاهی گریه کن...گاهی حرف بزن...گاهی فریاد بزن...
گاهی قدم بزن...گاهی سکوت کن...گاهی رها شو...
... ...
گاهی ببخش...گاهی یاد بگیر...گاهی سفر کن...
گاهی اعتماد کن...گاهی بازی کن...گاهی فراموش کن...
گاهی زندگی کن...گاهی باور کن...
گاهی بزرگ باش...گاهی کوچک باش...
گاهی چتر باش...گاهی باران باش...
گاهی شب باش...گاهی مرد باش..
گاهی فرشته باش...گاهی سیلی بزن...
گاهی مرگ...گاهی زندگی...
گاهی سوال...گاهی جواب...
گاهی دریا ...گاهی برکه...
گاهی همه چیز...گاهی هیچ چیز...
اما همیشه... همیشه انسان باش....!